درد بزرگی که داشت ..
بزرگترین ، دیوانه ترین و مطلوب ترین دردها ..
درد عــــــــــــــــــــــــــشق ...
زندگی میکرد و در تب توان سوز این درد ..
می سوخت و می طپید در بستر اشکها ..
به خاطر درد بزرگی که داشت ..
.. و یک وقت که تصور می کردند ، به خواب رفته است ..
او دیگر در تب شعله ها ، خاکستر شده بود ..
او دیگر از آن خواب بیدار نشد ..
مرده بود ..
به خاطر درد بزرگی که داشت ..
درد عـــــــــــــــــــــــــــــــشق ...
|