نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





شکست آفتاب . . .

 

کوچه­ی بدبختی بود . . .

 

کوچه ، نه ! بن بست بدبختی بود که به خاطر پوشانیدن وضع فلاکتبارش سقف فلاکت بارتری برویش کشیده بودند ! و مشتی خانواده گمنام در این بن بست زندگی میکردند !

 

 
تنها « زینت » این بن بست یک چراغ برق « تصادفی » بود که پاره­ای از شبها ، بن بست را « اشتباها » روشنی می­بخشید ، یک شب جلو دیدگان بچه­های بن بست ولگردی بیگانه ، چراغ برق تصادفی را با تیر کمان شکست . . .
 
 
و بچه­های بن بست زارزار گریستند . . .
 
 
و کوچکترین آنها دوید به طرف خانه­شان که « مادر . . آخ مادر . . آفتاب ما را شکستند . . . » !


[+] نوشته شده توسط vahed در 15:29 | |







بر تابوت کتاب . . .

  

 

آسمان ، یکپارچه شعر بود . . .
یکپارچه ، سرود . . .
و از سیل آسمان – در دامن پاره­ پاره زمین –
محشری بر پا بود . . .

 

۞۞۞۞۞
هرگز مراسمی بدان پایه پر شکوه
تاریخ مختصر زندگی مفصل بشر بیاد نداشت . .
سکوت بود . .
اشک صامت
و عصیان اندوه :
در یک مراسم پرشکوه . . .
۞۞۞۞۞
آنکه مرده بود . .
نه . . .
آنچه مرده بود ، مرده­ تر از آن بود
که بتوان بار دیگر به آن جان داد . .
و تابوتش با عظمت تر از آن . .
سنگین تر از آن
که بتوان از جایش تکان داد . . .
۞۞۞۞۞
و همه آنها که بر سر تابوت اشک می ریختند :
با زبان مخصوص خودشان
از خدای خودشان خواستند تا در حمل کردن تابوت
به آنها کمک کند . . .
۞۞۞۞۞
اولین بار بود که خدا بندگانش را مشمول لطف الهی نمی کرد . . .
برای اینکه :
در تک تار آن تابوت
در موجی سیاه از اقیانوس ته کشیده ابدیت یک سکوت
بلافصل ترین مظهر عظمت الهی ، خفته بود . . .
و آنها که میگریستند او را کشته بودند . . .
و خدا – هیچ نگفته بود . . .
۞۞۞۞۞
و همه آنها که میگریستند . . .
خوب میدانستند که پس از کشتن آنچه کشته بودند . . .
دیگر هیچ نیستند . . .
۞۞۞۞۞
اشک اندوه . . .
سکوت . . .
و یک تابوت . . .
۞۞۞۞۞
کتاب را کشته بودند . .
کتاب مرده بود . . . !

[+] نوشته شده توسط vahed در 15:14 | |







@@ ای آسمان @@

رفت عشق من . . .

از دست من . . .

عشق همیشه مست من . . .

یک عمر .. با بخت بدش

بگریستم . . . بگریستم . . .

باری نپرسید از دلم

من کیستم ؟

من چیستم ؟ 

ای آسمان . . .

باور مکن ،

کاین پیکر محزون منم . . .

من نیستم . . . من نیستم . . . !


[+] نوشته شده توسط vahed در 12:59 | |







گفت و گو با خدا . . .

 

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟
گفتم : اگر وقت داشته باشید ؟
 خدا لبخند زد :
وقت من ابدی است !
چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
خدا پاسخ داد :
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند
زمان حال فراموش شان می شود
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم . . .
بعد پرسیدم :
به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟
خدا دوباره با لبخند پاسخ داد :
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد
اما می توان محبوب دیگران شد ،
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد
یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد
با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند
یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند
یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند
و یاد بگیرن که من اینجا هستم
همیشه . . .

[+] نوشته شده توسط vahed در 21:57 | |