ستاره گم شد و خورشید سر زد
پرستویی به بام خانه پر زد
در آن صبحم صفای آرزویی
شب اندیشه را رنگ سحر زد . . .
پرستو باشم و از این دام این خاک
گشایم پر ، به سوی بام افلاک
ز چشم انداز بی پایان گردون
درآویزم به دنیایی طربناک . . .
پرستو باشم و از بام هستی
بخوانم نغمه های شوق و مستی
سرودی سر کنم با خاطری شاد
سرود عشق و آزادی پرستی . . .
پرستو باشم ، از بامی به بامی
صفای صبح را گویم سلامی
جوانان را دهم هر سو پیامی . . .
تو هم روزی اگر پرسی ز حالم
لب بامت ز حال دل بنالم
و گر پروا کنم بر من نگیری
که میترسم زنی سنگی به بالم . . . !
|